دوشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۷

سوز دل

چون اختری به شام سیاهی نشسته ام
چشم انتظار صبح تباهی نشسته ام
پیکی خبر نمی دهد از ره سپردگان
عمری دراز چشم به راهی نشسته ام
در حسرتی غریب دم سرد می زنم
مات از وزیر گشته چو شاهی نشسته ام
بالم شکسته در قفس وناله می کنم
سوز دلم که دردل آهی نشسته ام
در چشم آسیای زمان آب گشته ام
گَه در فراز بوده وگاهی نشسته ام
در راه مصر دوست جفا ها کشیده ام
آن یوسفم که در دل چاهی نشسته ام
« سینا» به یار خویش به نجوا ولیک من
دست دعا به دامن ماهی نشسته ام
رحیم سینایی 1375

هیچ نظری موجود نیست: