چون اختری به شام سیاهی نشسته ام
چشم انتظار صبح تباهی نشسته ام
پیکی خبر نمی دهد از ره سپردگان
عمری دراز چشم به راهی نشسته ام
در حسرتی غریب دم سرد می زنم
مات از وزیر گشته چو شاهی نشسته ام
بالم شکسته در قفس وناله می کنم
سوز دلم که دردل آهی نشسته ام
در چشم آسیای زمان آب گشته ام
گَه در فراز بوده وگاهی نشسته ام
در راه مصر دوست جفا ها کشیده ام
آن یوسفم که در دل چاهی نشسته ام
« سینا» به یار خویش به نجوا ولیک من
دست دعا به دامن ماهی نشسته ام
رحیم سینایی 1375
چشم انتظار صبح تباهی نشسته ام
پیکی خبر نمی دهد از ره سپردگان
عمری دراز چشم به راهی نشسته ام
در حسرتی غریب دم سرد می زنم
مات از وزیر گشته چو شاهی نشسته ام
بالم شکسته در قفس وناله می کنم
سوز دلم که دردل آهی نشسته ام
در چشم آسیای زمان آب گشته ام
گَه در فراز بوده وگاهی نشسته ام
در راه مصر دوست جفا ها کشیده ام
آن یوسفم که در دل چاهی نشسته ام
« سینا» به یار خویش به نجوا ولیک من
دست دعا به دامن ماهی نشسته ام
رحیم سینایی 1375
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر