توکه بودی که به
یک جلوه دلم زارت شد
چشم رُخسار ترا
دیده و دل خوارت شد
ای فریبا نگهت
جلوه مکن در انظار
که دوصد عاشق
بیچاره گرفتارت شد
بُلبُل باغ ترا
دید و طرفدارت شد
زیر لب قصه
چشمان تو با خود گفتم
شد خبردار گل
نرگس و بیمارت شد
از سپیدی تن یاس
تو میدادم شرح
هوشم از سر شد و درگیر در افکارت شد
شرح حسّم به ترا درغزلم
میگویم
رسم خاموشی لب
شیوه رفتارت شد
همه دیدند ولی
دیده دل «سینا» داشت
که به برق نگهی
مست وخریدارت شد
رحیم سینایی 3/دی/1397
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر