چهارشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۷

قصه چشمان تو

توکه بودی که به یک جلوه دلم زارت شد
چشم رُخسار ترا دیده و دل خوارت شد
ای فریبا نگهت جلوه مکن در انظار
که دوصد عاشق بیچاره گرفتارت  شد
تو گُل
باغ که بودی که به یک پرتو حُسن
بُلبُل باغ ترا دید و طرفدارت شد
زیر لب قصه چشمان تو با خود گفتم
شد خبردار گل نرگس و بیمارت شد
از سپیدی تن یاس تو می‌دادم شرح
هوشم از سر شد و درگیر در افکارت شد
شرح حسّم به ترا درغزلم  می‌گویم
رسم خاموشی لب شیوه رفتارت شد
همه دیدند ولی دیده دل «سینا» داشت
که به برق نگهی مست وخریدارت شد
رحیم سینایی 3/دی/1397

هیچ نظری موجود نیست: