من که دارم سینهای روشن چو آب
کی نشیند بردلم تیره حجاب
چون صبا من غنچه را گل میکنم
شانه را در موی سنبل میکنم
برلب تشنه نشانم آب را
برگل شببو دهم مهتاب را
با قناری هم نشینی میکنم
من خداراهم زمینی میکنم
از لب چشمه بنوشم آب را
تاکه معنا کرده باشم ناب را
مهر ورزی شیوهی دیرین من
عاشقی اصل واساس دین من
مثل دریا پاک سازم هرچه هست
نزد من یکسان بود هشیار ومست
خون نمیریزم خورم کهنه شراب
با سخاوت ریزم از چشم سحاب
مثل « سینا» مهربانی پیشه ام
سرزده از عشق شاخ و ریشه ام
رحیم سینایی مهرماه 1387
شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۸
سهشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۸
کاش می شد

کاش می شد
در بهاری سبز وشوق انگیز
بر لب رود خروشانی
میزُدودیم از دل اندوهگین غم را
با شراب دلکش شیراز
شعر میخواندیم با آواز
روح را در آسمان نیلگون پرواز
دست اندر دست
رقصان بانوای ساز
کاش می شد میرهاندیم
سینه را ازدست غم ها باز
تا سرود وشعرمان بی غم بیاساید
بوی یأس از آن دگر ناید
کاش روزی شعر ما هم
با امیدی همنشین میشد
کاش روزی
این دَری دُر هم نگین میشد
رحیم سینایی 11/5/1387
در بهاری سبز وشوق انگیز
بر لب رود خروشانی
میزُدودیم از دل اندوهگین غم را
با شراب دلکش شیراز
شعر میخواندیم با آواز
روح را در آسمان نیلگون پرواز
دست اندر دست
رقصان بانوای ساز
کاش می شد میرهاندیم
سینه را ازدست غم ها باز
تا سرود وشعرمان بی غم بیاساید
بوی یأس از آن دگر ناید
کاش روزی شعر ما هم
با امیدی همنشین میشد
کاش روزی
این دَری دُر هم نگین میشد
رحیم سینایی 11/5/1387
جمعه، آذر ۲۰، ۱۳۸۸
کلاغها
فوج کلاغها
برشاخسار درختان زرد روی
اطراق کردهاند
آوای قارقار کلاغان
رسم خزان غم انگیز را
درگوش باغ فریاد می زند
فرشی زبرگهای قشنگ هزار رنگ
پوشانده عرصهی این باغ دلفریب
گه تُند باد کوچکی
این فرش رنگ رنگ
کند جابجا کمی
دریک غروب زرد
آن باغبان پیر
از باغ میرود
در زیر پای او
بتوان شنید شیون اجساد برگها
دیریست آشناست
با مرگ برگها
آه ای بهارخُرّمی وزندگی چرا ؟
از ما رمیده ای
آیا تو باغ را
درفصل مرگ برگ
یکبار دیده ای ؟
رحیم سینایی 20/5/1388 اصفهان
برشاخسار درختان زرد روی
اطراق کردهاند
آوای قارقار کلاغان
رسم خزان غم انگیز را
درگوش باغ فریاد می زند
فرشی زبرگهای قشنگ هزار رنگ
پوشانده عرصهی این باغ دلفریب
گه تُند باد کوچکی
این فرش رنگ رنگ
کند جابجا کمی
دریک غروب زرد
آن باغبان پیر
از باغ میرود
در زیر پای او
بتوان شنید شیون اجساد برگها
دیریست آشناست
با مرگ برگها
آه ای بهارخُرّمی وزندگی چرا ؟
از ما رمیده ای
آیا تو باغ را
درفصل مرگ برگ
یکبار دیده ای ؟
رحیم سینایی 20/5/1388 اصفهان
اشتراک در:
پستها (Atom)