
من از نگاه دلکشت چگونه دل جدا کنم
چگونه قلب عاشقم به غیره آشنا کنم
نمی روی زخاطرم امید سالهای من
بگو چه سان ضمیر خود زیاد تو رها کنم
منم چوکوه بیستون بسینه نقش خاطرت
به سیل دیده کی توان که نقش تو سوا کنم
نهان زچشمهای تو دلم درآب وآتش است
نشسته کنج عزلت وفقط ترا دعا کنم
کنون که کوه دردها کشم به تن چو مردها
تسلّی یم شده همین خداخدا خدا کنم
چو بینمت کنارخود فروغ دیدگان من
تمام درد و رنج رابه بوسهای دوا کنم
«رحیم» ناامید تو نشسته درخزان عمر
بهار زندگی بیا که تا ترا صدا کنم
رحیم سینایی 27/6/1388
چگونه قلب عاشقم به غیره آشنا کنم
نمی روی زخاطرم امید سالهای من
بگو چه سان ضمیر خود زیاد تو رها کنم
منم چوکوه بیستون بسینه نقش خاطرت
به سیل دیده کی توان که نقش تو سوا کنم
نهان زچشمهای تو دلم درآب وآتش است
نشسته کنج عزلت وفقط ترا دعا کنم
کنون که کوه دردها کشم به تن چو مردها
تسلّی یم شده همین خداخدا خدا کنم
چو بینمت کنارخود فروغ دیدگان من
تمام درد و رنج رابه بوسهای دوا کنم
«رحیم» ناامید تو نشسته درخزان عمر
بهار زندگی بیا که تا ترا صدا کنم
رحیم سینایی 27/6/1388