دوشنبه، اسفند ۰۱، ۱۴۰۱

بار می‌باید بست

 هجرتی باید کرد

رفت از این وادی اندوه پرستان روزی

میروم آنجا که

گر خدا هست از او حرفی نیست

هیچ پیغامبری راه نبرده ست در آن

و تقدّس آنجا

واژه‌ای بی‌معنی ست

آب آنگونه عزیز است که خاک

همچنین گُربه و زنبور و قناری و زغن

همه در جای خودش ارزش خاصی دارد

معنی زندگی آنجا زیباست 

خوی افراد نیالوده به خشم

مهربانی صفتی مرسوم است

و دروغ

بر لب هیچ کسی جاری نیست

راستی آیین است

می‌روم آنجا که

نیست فرمان که حیات از بشری سلب کنند

تبری نیست که آزارد سرو

ارّه‌ای نیست که بر جان چناران افتد

می‌روم جایی که

هر کسی باور خود را دارد

و به تعداد همه انسانها

میتوان دید خدایان که همه بیکارند

بی رسول و تهی از آزارند

می‌روم آنجا که آدمیت اصل است

در نفس‌های همه عطر خوش آزادی ست

رحیم سینایی ۱۸/ مهر/1401

هیچ نظری موجود نیست: