شنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۹

همسرم

همسری دارم من

مثل یک چشمه زُلال

مثل یک رود روان

مهربان مثل نسیم

وچنان شبنم پاک

متواضع چون تاک

مثل گنجشک پر از شورسُخن

دوست دارد که بگوید با من

او زمادر آموخت

خوب کرداری را

نیک رفتاری را

همّت ویاری را

گاه ابر خشمی

می‌نشیند به رخ مهسایش

تا زداید ز رُخ آن تیره غبار

می‌رود کنجی دنج

گریه وهق هق واشک

قطره های اشکش

مثل یک دشنه‌ی تیز

می‌نشیند به دلم

دست او می‌گیرم

می‌زدایم اشکش

و به او می‌گویم

با خزان همنفسی کار تو نیست

مثل یک غنچه پر از شور شکفتن می‌باش

تا بهاران بینی

سبزه زاران بینی

چهره اش می‌شکفد

باز می‌گرید او

گریه ای از سر شوق

که فرو می‌چکد از ابر بهار

وه، که اینبار نشسته به دلم

لذت گریه‌ی‌ شوق

ازِسیه چشم نگار

رحیم سینایی 4/6/1387

۱ نظر:

لبخندایرانی گفت...

ممنونیم از شما
به ما پیوستید
هم اکنون نام وبلاگ شما در بالای وبلاگ ما به نمایش گذاشته شده است