درکلام تو بود احساسی
که دل نازک مرا بفشرد
واژه واژه به روی لب بنشست
ومرا تا دیار رویا بُرد
*
دل خود را زدم به دریایی
روحم اّبستن است باران را
حزنی آرام قلب من افسرد
دارم اندوه سو گواران را
*
میدهم هدیه دختر اشکم
بررُخ خاک وروی گلزاران
آه ای چشم های ابری من
این کویر است تشنهی باران
*
درکلام تو بود احساسی
دختر شعر دختر شادی
آرزو دارم ای همای قشنگ
تو بخوانی سرود آزادی
*
کاش یک روز در دیار کهن
درمیخانه را تو بگشایی
جاممان پُر کنی زبادهی ناب
تو دهی حکم باده پیمایی
*
دانم آن روز روز نوروزیست
گفتمان شعر ناب پیروزیست
باخرد گام میزنیم آن روز
مهربانی وعشق مان روزیست
رحیم سینایی 26/4/1389
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر