درنگاه
تو کتابيست, پُر از واژهی عشق
ریشه
در قلب زلالت دارد.
چهرهات
مهتابیست؛ کَز دل تیره یلدای سیاه مویت
رُخ
برافروخته است.
و
لبت
مستی
کُهنه شراب شیراز
هدیه
در بوسه کند.
خندهات
موسیقی دلکش جوبار سحرگاهان است.
و
حضورت نفس سبز بهاران به تنم میریزد.
آه
ای مظهر پاکی وصفا
نقش
زیبای کدامین کِلکی ؟
گوهر
ناب کدامین صدفی ؟
دست
تیمار چه کس؟
این
چنین ناز ترا پرورده
من
زتوصیف تو عاجز شدهام
بگشا
پنجرهی دوستیت
تا
به آهنگ کلام تو دلم شاد شود.
و زِ تنهایی جانکاه خود
آزاد شود.
رحیم سینایی 23/بهمن
1392