دوشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۹۷

غروب خاطره انگيز

دیری گذشته است
از آن غروب ِسرد زمستان ,کنار رود
از آن زمان که پرتو خورشید نیمه جان
از گونه‌های سرخ تو آرام می‌پرید
از لحظه‌ای که عشق من وتو شکفته شد
در ساحل امید
در آن غروب خاطره انگیز فصل سرد
یاد آیدم که دیده‌ی تو سوی آب بود
من باورم نبود کنارت نشسته‌ام
گویی تمام قصه‌ی ما مثل خواب بود
در گوش من سرود دل آویز رود خواند
توصیف های دلکش اندام ناز تو
زآن لحظه تاکنون به دل من نشسته است
افسون چشم و خنده‌ی پُر رمز و راز تو
دیری گذشته است وتو رفتی و من هنوز
درهرزمان که نام تو می‌آیدم به لب
با توسن خیال
تا آن غروب خاطره انگیز فصل سرد
تا روزهای شور جوانی سفر کنم
آنگه زِحسرتی که نهادی تو بر دلم
آه از سرای سینه‌ی پُردرد درکنم
رحیم سینایی 18 خرداد 1397

۱ نظر:

ناشناس گفت...

آقا نکن این کارو
شعرات قشنگه، الان دو ساعته دارم وبلاگتو می‌خونم. اتفاقی دیدم.
جالبه، خیلی نزدیکه به تجربه خودم، ولی من فکر میکنم اشتباه، این نگاه، باید فراموش کرد. خودمم نمیدونم ولی به نظر این میاد!