رفتی از نظر جانا، ای کمال زیبایی سُوزیم ز ِهجر خود، گر که جلوه ننمایی
در تب فراق تو ، آسمان دل ابریست بُردی از تنم طاقت، وَز دلم شکیبایی
هر طرف نظر دارم، تا ز تو نشان بینم حاصلم چه خواهد شد، نزد خلق رسوایی
زین جفا که تو کردی، من گذشتم و بخشم خواهم از خدا عُمری، شادمان بیاسایی
حال من کسی داند،کو نشسته در خلوت آتشش زند هر دم، سوز و درد تنهایی
تا دهم تَسلایی، این دل غمینم را جرعه جرعه مینوشم ، می زجام مینایی
پیرم و دگر وحشت، رفته از دلم بیرون در فضای دهشتزا، عاریم ز پروایی
خون بدل شده «سینا»، مثل لالهی صحرا داغ دل عیان دارد، تا شود تماشایی
رحیم سینایی 1/دی /1401
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر