شنبه، خرداد ۱۳، ۱۴۰۲

بي‌قرار

 رفتي بهار باغ و كُنون بيقرارتم

پاييز آمده‌ ست ومن داغدارتم

گرديده زرد صورت شاداب بوستان

بيمار زرد چهره‌ي در احتضارتم

من واژه‌هاي دلكش شعر تو مي‌شوم

تا كه هميشه حس بنمايي كِنارتم

صياد من تويي ، عجبا دوست دارمت

ماندم به تير رس كه بداني شكارتم

 تن در شرار شعله‌ي شمع تو سوختم

جان را به كف نهاده‌ام وجان‌نثارتم

در من نظر نما كه ببيني جمال خود

تا پي بري كه آينه‌ي بي غبارتم

«سينا» خموش شد كه ندانند ديگران

من موجبات رونقت و اعتبارتم

رحيم سينايي 17 آبان 1394

هیچ نظری موجود نیست: