تویی
آن ابر بارانی که ماه تیر میآیی
عقاب
تیز پروازی پی نخجیر میآیی
دلم
گوید که زیبایی تو میگویی کمی، اما
فریبایی
و مغروری چو ماده شیر میآیی
در
اینجا من دلم تنگ است تو باب دوستی وا کن
دلم
را شاد کن اینک که با تقدیر میآیی
به
ناپاکان ندارم گوش سعایت رسم بدخواه است
به حُسن خَلق و نیکویی تو در تفسیر میآیی
اگر
گاهی خطا کردم ببخشا چون که نادانم
تویی انسان فهمیده که با تدبیر میآیی
وقارت
میبرد دل را کلامت پخته و شیوا
جوان
سال و پری رویی به حکمت پیر میآیی
بیا
حال مرا خوش کن که دل بی روح و مردابیست
به
گوشم دوش «سینا» گفت پی تغییر میآیی
رحیم سینایی 30/مهر/1399
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر