باران دگر نبارد بُستان کویر گشته از باغبان اثر نیست گویا اسیر گشته
اُمّید بر چه بندی در این سرای ویران جایی که پیر و بُرنا رسماَ صغیر گشته
اندیشه شد سِتَروَن وقتی عقیده آمد تغییر کی توان داد جاهل که پیر گشته
بر نابلد سپردی هر کار ساده و سخت پس شکوه کم نما که نادان دبیر گشته
وقتی که با تعصّب راه خِرَد ببستی آن زیر دست سالوس بر تو مدیر گشته
از درس دل بریدی کاسب شدی و دلال مالت فزون شد اما روحت فقیر گشته
«سینا» چه مایه گفتی راه خرد بپیما پندت اثر کند بر، آن کو خبیر گشته
رحیم سینایی 29/خرداد/1400
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر