دل من
خلوتی را دوست میدارد
به دور از مردمان شهر
کنار برکهای آرام
که میتابد
برآن مهتاب سیمین رنگ
صدایی
گر رسد بر گوش
منم با تو در این خلوت
و تو
در جامهی تور سپیدی در کنار من
و سر
بر دوش من بنهادهای آرام
و من
موی تُرا بر گِرد انگشتان خود آهسته میپیچم
نگاه
ما تلاقی میکند با هم
زچشمانت
پیام بوسه میخوانم
لبم
نزدیک لب های تو میگردد
نفس
هایت که بیرون آید از سینه
برای
من نفس میگردد و از بازدم هایت نفس گیرم
چه
احساس خوشی دارم
زمانی
که تو لب را بر لبم سایی
حریصم میکنی تنگت بغل گیرم
و مینوشم
تُرا چون کودکی کز سینهی مادر بنوشد شیر
تو
ژرفای من واحساس نابم خوب میدانی
تو از
اعماق چشمم شعر زیبای تمنّا خوب میخوانی
تو هم
مانند من از عشق ویرانی
و قدر
این وصال آتشین را خوب میدانی
دل من
خلوتی اینگونه می خواهد
در
امید چنین روزی به عشق دوست می ماند .
رحیم
سینایی 20/ بهمن/1398
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر