درحسرت یک لحظهی
دیدار تو بودم
تو یوسف مصری و خریدار
تو بودم
در منحنی زندگیم نقطهی
عطفی
مرکز تویی و بازوی پَرگار
تو بودم
با واژهی چشمان تو من
شعر سُرودم
دلبستهی آن نرگس
بیمار تو بودم
بال و پَرخود سوختم از
شعلهی شمعت
پر سوختهی شمعِ شبِ تار
تو بودم
تو فتنه به پاکردی و
در حصر نشستم
تا خلق نفهمند طرفدار
تو بودم
احوال مرا درک نکردی و
بُریدی
غافل که من خسته
گرفتار تو بودم
دیشب غزلِ تلخِ فراقِ تو سُرودم
چون رودکیِ شاعرِ دربار ِتو بودم
ای کاش که «سینا» دگرت باز ببیند
تقدیم کند جان که بدهکار تو بودم
رحیم سینایی 23/خرداد/1399
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر