جمعه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۹

یاد مادرم

شب است و یاد کودکی، نشسته در حوالیم
منم به یاد مادرم، نگویمت چه حالیم
خیال بوسه‌های او، نشسته روی گونه‌ام
چه لذّتی بَرَد دلم، زِحس خوش خیالیم

به زیر خاک خُفته و، بیاد او در این شبم
خوش آمدست یاد او، در این فراغ بالیم
بیاد لحظهها که سر،گذاشتم به دامنش
دو چشم اشکبار من، نمی‌دهد مجالیم
زِ دامن مُحبّتش، از آب و گِل درآمدم
زِ شیر پاک او کُنون، تجلّی زُلالیم
دراین خیال کودکی،کُنم هوای مادرم
زعطر سبز خاطرش، چو جنگل شمالیم
گذشت سالها ولی، هنوز کودک توام
سر مزارت آمدم، ز ِشرم رو ذغالیم  
رحیم سینایی 29/فروردین/1399



هیچ نظری موجود نیست: