مَخموری چشمان تو حاشا نتوان کرد نرگس به خُماری تو پیدا نتوان کرد
آن خرمن مویی که به گِرد قمر توست تشبیه به تاریکی یلدا نتوان کرد
بردار زِ سر روسریت تا که بدانی شور و شعفی مثل تو برپا نتوان کرد
آنگونه تو پاکی و زُلالی که به تشبیه با چشمه زُلالی تو معنا نتوان کرد
دل بسته به فتراک سر زلف تو گردید از پای دل این بند دگر وا نتوان کرد
تابید چو در قلب کسی بارقهی عشق بیباک شود عاشق و پروا نتوان کرد
آن جذبهی شوقی که درون دل «سینا»ست احساس لطیفیست که افشا نتوان کرد
رحیم سینایی 15/بهمن/1399
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر