پنجشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۷

شهر آرزو

اگر شبی زِ راه مهر
تو از دیار آرزو
بیامدی سرای من
مرا دَمی بخود ببر
به سر زمین آرزو
به روزهای کودکی
به روزهای بی غمی
به آن زمان که در دلم
فروغ مهر بودو نور
وانفجار خواهشم
به یک ریال پول خُرد
به یک انار از حیاط خانه مان
به قاچ هندوانه ای
که توی آب حوض بود
می شکست
اگر چه گاه مادرم
به جُرم شیطنت
به چوب بادبیزنی
مرا به خَشم می نواخت
سرم به سینه می گذاشت
تمام درد ضربه را
به یک نگاه مادرانه ای
به بوسه ای ، نوازشی
ز ذهن وجان کودکانه ام
چه ساده می زُدود
در آن دیار آرزو
غُبار خشم
چه زود با فروغ مهر می پرید
مرا به شهر آرزو ببر
که خشم ها لحظه ای
نیازها ساده اند
ومهر جاودانه است
ویاد مادرم در آن
مرا بهین بهانه است
رحیم جمعه 25/8/1386

هیچ نظری موجود نیست: