پنجشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۹۹

شب

منم در خلوتی دور از صدا, شب
به صحرایم من و شمع وخدا,شب
تصاویری ز فصل کودکی‌ها
بیاد آرم در آن حال‌و هوا,شب
پُراز حس پدر, لبخند مادر

که آرد بر لبم آه و نوا,شب
سکوت است و صدا گاه از نسیمی
که بنوازد دمی روح مرا,شب
بدوزم چشم را در آسمانها
که گشته مه در آن فرمانروا,شب
به سوی زُهره گردانم نگاهم
که زیبا میزند چشمک بما,شب
در این حال و هوا آید خیالش
که آموزد مرا درس  وفا ,شب
دراینجا شمع و من هم سرنوشتیم
که بی پروانه‌ بارد اشکها, شب
به صحرا آمدم آرام گیرم
به دور از همگنان و آشنا,شب
برای آدمی «سینا» نیاز است
که پردازد به خود تنها رها,شب
رحیم سینایی 2/ فروردین /1399

هیچ نظری موجود نیست: