حسرت دوری تو داده عذابم چهکنم تو ندانی زمن و حال خرابم چهکنم
در کویر غم دوری تو چون تشنه لبی در تمنّای یکی جرعهی آبم چهکنم
بلبل فصل خزانم که به امید بهار تا ببینم گُل تو در تب و تابم چهکنم
تو که باشی به تنم تاب وتوان میآید دور از روی تو لب تشنه سرابم چهکنم
به امیدی که تو آیی به دعا بنشستم مزرع دیم در امید سحابم چهکنم
یوسف من به تمنّای تو چون یعقوبم سیل اشکم ندهد رُخصت خوابم چه کنم
مُونس خلوت و تنهایی من سازم بود سیم بگسسته و بشکسته رُبابم چهکنم
سالها رفته و«سینا» و غم درد فراق گر تسلّا ندهد جام شرابم چهکنم
رحیم سینایی
16/اردیبهشت/1400
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر