سه‌شنبه، خرداد ۰۴، ۱۴۰۰

نازک آرای خیال

در بهاری دلکش

دردل جنگل سبز

توی یک کُلبه‌ی دور

روی یک بستر نرم

لب تو می بوسم

شهد گلفام لبت می‌نوشم

جامه‌ی بوسه به یاس تن تو می‌پوشم

وچنان ساقه‌ی نیلوفر باغ

به سهی سرو قدت می‌پیچم

وصدای نفس تند در کلبه چنان می‌پیچد

که سکوت شب جنگل را هم میشکند

وسپس

تن تو سَست وکِرخت

توی آغوش من مست زِ وصل

مثل ماهی که جدا گشته از آب

بی رمق می‌افتد

من به آرامی باریدن برف

با سرانگشت نوازشگر خویش

ابرخیس و سیه موی تُرا

که پریشان شده و چهره‌ی گلرنگ تُرا پوشاندست

در پس صبح بناگوش تو پنهان سازم

سرخوش از نشئه‌ی وصل

خیره در جلوه جاودیی چشمان خُمارت گردم

نیک میدانی تو

ازفریبایی این شام دل انگیز دلم می لرزد

با خودم می‌گویم

نازک آرای خیال من شاعر هم نیز

به دوصد بوسه‌ی مهتاب رُخی می ارزد .

رحیم سینایی 20/دی /1397

هیچ نظری موجود نیست: