دوشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۹۸

حمله شُغالان

می‌نشیند در خیالم باز
یادآن تصویر تلخ سالهای پیش  
که شغالان حمله آوردند
برسرای برّه های ساکت مظلوم  
در میان
تیره شام سرد بهمن ماه
هست تنها یاور چوپان
یک سگ گله
می‌پرد این سو
می‌جهد آن سو
گاه گاه از عمق جانش می‌کند عوعو
چون همیشه بازهم  
فانوس چوپان می‌زند سوسو
می‌شکافد چادر شب را
چند گام از هرطرف  هرسو
کوچه تاریک است و
دربِ خانه ها بسته ست
خواب سنگینی
روی پلک خلق بنشسته ست
هیچ قلب بیقراری نیست
هیچ عزم پایداری نیست
دیگر اُمّیدی به یاری نیست
ای دریغا که شُغلان با فریب خویش
خلق را در خواب غفلت‌ها فرو بردند
وینک اینجا
جز سگ تنهای چوپان
هیچ کس اورا
در مصافش با شغلان
دستیاری نیست
کوچه تاریکست و
دردا که شغالان حمله آوردند
در سیاه شب ، در سکوت شهر
درهجوم خواب و در خاموشی مهتاب 
برّه‌های ساکت مظلوم
یک به یک بدریده وبردند.
کاش خواب از چشم‌های ما فراری بود
کاش در تاریک ذهن کوچه هامان
 نور جاری بود
کاش بین ما
 رسم یاری بود
تا شغلان برّه هامان را نمی‌بردند
رحیم سینایی  8/مهر/1387

هیچ نظری موجود نیست: