یکشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۹۸

ستم

مرد بنّا فتاده از بالا ، مرگ او را چه‌سان رقم بزنم
باز كاشانه‌اي شده ويران ، من از اين درد با كه دَم بزنم
همه ديدند وساده بگذشتند ، حس همدردي از ميان رفته
خلق درحال خواب مردابيست ، بايد اين خواب را بهم بزنم 
مرگ اين
پاك مرد نان آور، انعكاسي نداشت درجايي
خود خوري مي‌كنم دلم تنگ است، مي‌روم گوشه اي قدم بزنم
مي‌كنم با خداي خود نجوا ،تا به آرامشي رَسَم امشب
مي‌نشيند سوالها در ذهن ، بهتر آن است حرف كم بزنم
صبح فردا دوباره بنّايي ، رفته بالا بكار مشغول است
نقش يك بيوه با دوتا فرزند ، روي ديوار كوه غم بزنم
ابرهاي جهالت آمده‌اند ،در سپهر خرد فروغي نيست
مُتحيّر كه چسيت حاصل من  كه دم از شوكت عدم بزم
من زِ تاريخ خود جدا شده‌ام ، كيش وفرهنگ ديگري دارم
طنز تلخي ست در چنين احوال ، نسبت خويش را به جم بزنم
كارمن نيست ياوه پردازي ، يا كه تحسين صاحب قدرت
بايد از دردهاي جامعه هم ، بنشينم گهي قلم بزنم 
آه ‹سينا › عجيب دورانيست ، حال فرداي ما چه خواهد بود
نيست اميد روشنا بخشي ، تا به باروي اين ستم بزنم
رحيم سينايي  25/مهر /1394

هیچ نظری موجود نیست: