دور از مَنی و در رَگ جان و تنی
هنوز
ای غایب از نظر تو چه سان بامنی
هنوز
ذوق از دل غمین من امروز بُردهای
ای سرنوشت با دل من دشمنی هنوز
پُشتت به ما و روی به اهریمنی هنوز
گفتم بهار آید و دل شاد میشود
شیدا دلم , تو بلبل پُر شیونی هنوز
ای غنچه مژده داد صبا میرسد بهار
تا کی اسیر جامه و پیراهنی هنوز
مستی مرا به عالم غمها نمیبَرد
هرچند ابر دیده تو تَر دامنی هنوز
من با خیال روی تو مأنوس گشتهام
درموج خیز حادثهها مأمَنی هنوز
«سینا» به دل بغیر تواش آرزو نماند
آه ای مَحال اُمید به دل روشنی
هنوز
رحیم سینایی 26/اسفند /1398
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر