شنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۹

دوای درد

در سرای تمدن دیروز
ازحضور خرد نشانی نیست
گشته متروک راه ابریشم
ودرآن رد کاروانی نیست
*
بوی دین میرسد زهر سویی
ضجه آرامشم به یغما بُرد
باغ وبُستان سر زمین کهن
در هجوم کلاغها پژمُرد

*
مهرگان و سده فقط نامند
خالی از شادمانی و نورند
مردمان نجیب بوم کهن
خفته بر تخت پارک یا گورند
*
برف برکوه زاگرُس و الوند
مثل تصویر مانده در یادست
جنگلان بلوط و راش دریغ
تن خود را به اَرّه‌ها دادست
*
رودهای پُرآب دیروزی
از جهالت روانشان خشکید
جاهل دین مدار بی تدبیر
ستمی را کرده است ندید
*
آه ای بوم من سرای کهن
زخم بسیار برتنت داری
کی از این درد شوم طاقت سوز
مشتفی گشته سر تو برداری
*
وطن من دوای تو خرد است
دوری از جهل و از جهالت هاست
آری« سینا» در این دیار کهن
جنگ بین ادیب با مُلاست
رحیم سینایی 12/اسفند/1396

هیچ نظری موجود نیست: