امشب منم و تویی و ماه است
بی باده نشستنم گُناه است
هرچند که باده سُـکر
دارد
سَر مَستی من از آن نگاه است
چون لشکر زنگیش سپاه است
در خلوت شب به کنج دِنجی
این بَزم قشنگ روبراه است
از گزمه به دور و از همه خلق
در دامن تو مرا پنــاه است
نوروز و به خانه حصر ماندیم
سال نویی روزمان سیاه است
«سینا» نبُود دلی خوش آنجا
که مسجد و دیر و خانقاه است
رحیم سینایی 6/فروردین / 1399
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر